بخوانید وچند بار بخوانید تا ضرب آهنگ درونی این غزل و حال مولانا را حس کنید و از عمق وجودتان بفهمید آنچه را که او گفته است

 

 

نه سلامم  نه علیکم 
نه سپیدم   نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم  نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم 
نه گرفتار و اسیرم 
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم

بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم .

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی 
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی 
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره نی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی 
تو خود اویی  بخود آی
تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی

تفسیر مثنوی معنوی اثر مولانا جلال الدین بلخی / شماره 1

خوش شانسی ؟ بد شانسی ؟ کسی چــه میداند ؟

راز گهر بار جهان هستی از مولانا جلال الدین بلخی

تو ,راز ,  ,بخود ,گفتند ,چون ,گفتند و ,که تو ,این راز ,ندانی که ,که خود

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اپلیکیشن حوزه‌هنری ماه بارونی سوییت کلیبر واژه گستر علمی یک نویسنده ی دغدغه مند ایوان آموزش رایگان کسب درآمد از فروش فایل BTS پایان نامه های مقطع ارشد