بشنو از نی چون حکایت می کند 

از جدائی ها شکایت     می کند 

منظور مولانا از نی ، انسان است که به خاطر جدائی از اصل خود ؛ ناله ها می کند .انسان به سبب جدا شدن از عالم مجردات و فضای یکتائی ،ناراحت است و روح غریبش که به عالم مادیات سفر کرده، و با این عالم مادی  سنخیتی ندارد ، از این جدائی شکایت می کند که مولانا بیان این احساس غربت و دلتنگی انسان ؛برای رسیدن به اصل خود را به ناله نی تشبیه می کند .

سفر روح از کجا و چگونه آغاز شده است ؟ 

تاریخچه ارتقاء روح انسان ؛به تکامل تدریجی آگاهی مربوط می شود که حاصل آن آگاهی کامل است و مخصوص انسان می باشد . نقطه آغاز ارتقاء آگاهی از جمادات شروع شده و پس از تکامل در نباتات و سپس حیوانات ، به صورت آگاهی تکامل یافته به انسان رسیده است . این آگاهی هنوز خام است .یعنی با این که جمادات و نباتات و حیوانات از این آگاهی بر خوردار هستند ولی خودشان به این آگاهی یا هشیاری اگاه نیستند . 

هشیاری خام تکامل یافته در جهان مادی توسط بچه و به مدت نه ماه در جنین مادر به تکامل خود ادامه می دهد و پس از نه ماه در جهان خاکی پا به عرصه حیات می گذارد .با بزرگ شدن بچه ، هشیاری جذب ذهن شده و با اقلام این جهانی هم هویت می شود . از اشعار مولانا جلال الدین رومی چنین بر می آید که انسان در سنین حدود ده تا بیست سالگی بایستی که هشیاری را از ذهن بیرون کشیده و یا از ذهن مرده و به زندگی زنده شود. ولی به سبب وجود اشکال در روش های تعلیم و تربیت در خانواده و نیز در اجتماع ،و عشقی نبودن ارتباطات؛ اغلب انسان ها در سنین بالاتر نیز در ذهن خود اسیر بوده و اصولا اطلاعی از رسالت انسان و هدف نهائی از خلقت خود را ندارند . 

هشیاری متولد شده از ذهن ، هشیاری خالص است .و کسی که هشیاری خالص دارد ، به زندگی وصل بوده و این زندگی است که برکت و انرژی زنده خود را از او به جهان مادی سرازیر می کند .زندگی است که به او می گوید که چه کند و چه بگوید و چگونه به بیند و . . . . یعنی که هشیاری خالص که به آن هشیاری حضور می گوییم ؛دید انسان را از دید مادی به حضور تغییر می دهد . زمانی که هشیاری در ذهن انسان به خواب رفته است , به علت هم هویت بودن با اقلام مادی ، هشیاری جسمی نامیده می شود ، ولی وقتی که هشیاری در ذهن بیدار شده و از ذهن خارج می شود که آن را مردن به ذهن نامیده اند، به هشیاری حضور تبدیل می شود . 

 چنین شخصی در اختیار زندگی است و مامور پخش برکت ،انرژی ، وخرد زندگی ،در  جهان هستی است . پیمانه اش را از عشق پر می کند و در جهان هستی می ریزد . عشق را در جهان پخش می کند . در نگاهش عشق می جوشد و به هر کس که نگاه می کند ، او را زندگی می بیند . خشمگین نمی شود .کینه و عداوت ندارد . لطیف است و نرم خو .قضاوت نمی کند .اغلب در سکوت است . اظهار نظر نمی کند مگر در مواقع ضروری . سعی در اصلاح دیگران ندارد . تنها خودش را در زیر نورافکن قرار داده و سعی د راصلاح خود دارد . و می داند که در این جهان هر کسی مسئول اصلاح خودش است و از دیگران به او ارتباطی ندارد . 

و خلاصه این که چون نوای نی غم انگیز است ، عرفا ، تلخی هجران را به  نوای نی تشبیه کرده اند . زیراکه جایگاه اصلی انسان قبل از آمدن به این جهان ، ماورای طبیعت بوده است ، وجدائی از آن جهان غیب و بی فرمی و اسیر شدن در کالبد مادی ،سوزش و تلخی هجران را به همراه داشته است .

کز نیستان تا مرا ببریده اند 

از نفیرم مردو زن نالیده اند 

نی می گوید که چون مرا از نیستان که محل زندگی من بوده است بریده اند و دور کرده اند ،از ناله اش بخاطر این دوری است که مردو زن نالیده اند. 

در این بیت  منظور مولانا از مرد و زن شاید این معنی معمولی آن نباشد و این عارف بزرگ و توانا  از جنبه های فاعلی و مفعولی موجودات  صحبت می کند .منظور از جنبه فاعلی اسما خداوندی و حالت مفعولی ماده و شئون آن می باشد . 

 

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق  

تا بگویم شرح   درد       اشتیاق

برای شرح دادن درد اشتیاق به سینه ای نیاز است که از درد فراق پاره پاره شده باشد . زیرا که درک و لمس چیزهائی که تجربه نشده است ، سخت است . مثلا کسی که درد هجران نکشیده است ، نمی تواند سختی و سوز این درد را درک کند . و کسی که به وصل معشوق نرسیده باشد نمی تواند شوق وصال را دریابد .

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل             خویش

من به هر جمعیتی نالان          شدم

جفت بد حالان و خوش حالان   شدم

هر کسی از ظن خود شد یار      من

وز درون من    نجست   اسرار    من

هر کسی که از اصل خودش دور مانده باشد ، جویای روزگار وصل خودش است . (شاید منظور فلسفه بازگشت به اصل مورد نظر باشد . ) مولانا می فرماید که : من با هر جمعیتی هم نشین بوده ام و یار و نزدیک بد حالان و خوش حالان شده ام .هر کسی از طریق ظن خود یار من می شود و کسی از درون من جویای اسرار من نیست . یعنی که خوشحال ، عوامل خوشحالی خود را در من نیز موثر می داند و فکر می کند آن چیزی که موجب خوشحالی او شده است می تواند موجب خوشحالی من نیز بشود و بر عکس .

در جهان هستی هیچ چیز دارای ثبوت نیست و بازگشت به اصل امکان پذیر نمی باشد . وهیچ حقیقتی در جهان تکرار پذیر نمی باشد .فقط از آن جائی که انسان در سیر تکاملی خود رو به سوی بی نهایت  می رود ، از این قانون مستثنی می باشد .

سر من از ناله من دور            نیست

لیک چشم و گوش را آن نور    نیست

تن ز جان و جان ز تن   مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور    نیست

اگر انسان ها چشم بینا و گوش شنوا داشتند ، می توانستند که از طنین ناله های من اسرار دل مرا دریابند . مثل جان و تن انسان که نسبت به هم  خیلی نزدیک هستند ولی ،دید جان از سوی تن امکانپذیر نیست .

چرا روح قابل رویت برای انسان نیست ؟

استاد علامه جعفری  در کتاب تفسیر مثنوی معنوی  در این خصوص می فرمایند که :

1- مفاهیمی را که حواس انسانی به ذهن تحویل می دهند ، و از آن ها موضوعات و مسائلی را می سازد ، همگی محدود و مشخص می باشند . در صورتی که ما بایستی برای شناسائی روح ، فعالیت در بی نهایت را هم که یکی از خصائص روح است مشاهده کنیم . و مشاهده بی نهایت با بی نهایت بودن ساگار نیست زیرا که هر مشهودی نهایتی دارد .

2- "خود "ما را آن چنان که تصور می کنیم ،روح برای ما مطرح می سازد . چگونه می توان با ساخته روح خود روح را شناخت .

3- خود هشیاری یکی از خواص عالی روح انسانی است .و تا خودهشیاری نباشد ما روح را در نخواهیم یافت . و همین که خواستیم آگاهی به خود پیدا کنیم ،اتحادی میان درک کننده و درک شونده صورت می گیرد که در نتیجه همه روح برای شناسائی مطرح نمی شود .

4- جریان و حرکت در حقیقت روح آن چنان حکمفرما است که اگر ما بخواهیم نقطه ای از روح را برای شناسائی خود بر نهیم ،همان نقطه در جریان حرکت از ما  عبور نموده  تنها عکسی از آن در ذهن ما مخلوط با چیزهای دیگر باقی مانده است . و لذا  تا کنون هیچ یک از روانشناسان و فلاسفه و انسان شناسان بطور عموم نتوانسته اند حقیقت روح را برای ما بیان کنند .

در این تفسیر از کتاب تفسیر مثنوی معنوی علامه استاد جعفری و جناب آقای مهندس پرویز شهبازی بهره گرفته شده است . 

ادامه دارد

تفسیر مثنوی معنوی اثر مولانا جلال الدین بلخی / شماره 1

خوش شانسی ؟ بد شانسی ؟ کسی چــه میداند ؟

راز گهر بار جهان هستی از مولانا جلال الدین بلخی

، ,انسان ,هشیاری ,روح ,کند ,  ,می کند ,است و ,در جهان ,است که ,می شود ,تفسیر مثنوی معنوی ,کتاب تفسیر مثنوی

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سیستم اطلاع رسانی یکپارچه برنا رسانه منه ی من! رادیو جهان خلاصه کتاب تاریخ شهر و شهرنشینی در ایران پاکزاد pdf طلوع من خدمات فنی برق مخابرات شب پرستاره آموزشی تکنولوژی خبری بیگانه ای در خط زمانی متفاوت! معین الحق